محصولات ویژه

عشق چرا ندارد! شهید مدافع حرم محمد صاحب کرم به روایت همسر
کاپوچینو در رام الله متن کوتاه « شارون و مادر شوهرم»
سوقی خاطراتی از زبان ایرانیان بازگردانده شده از عراق
جنگ بدون صلح بر اساس یک عملیات بایکوت شده در جنوب لبنان
کتاب‌ها شیمیایی نمی‌شوند خاطرات زندگی صلاح عبدالامیر عسگر پور
نشست تبیین کتاب «پله ها تمام نمی شدند» برگزار شد
روایت «پله‌ها تمام نمی‌شدند» با سوریه به اوج رسید
  • 31/04/1402 09:27:27 ق.ظ
  • 381

به گزارش روابط عمومی انتشارات روایت فتح؛  افروز مهدیان، نویسنده کتاب «پله‌ها تمام نمی‌شدند» که روایت زندگی شهید مدافع حرم مهدی نعمایی عالی از زبان زهرا ردائی همسر شهید است، گفت: بسیاری از خوانندگان بخش عظیمی از کتاب «پله‌ها تمام نمی‌شدند» را در مورد شخصیت همسر شهید نعمایی می‌دانند. این به خاطر این است سهم خانم زهرا ردائی بیشتر برجسته شده. خاطرات ایشان در سوریه بسیار آموزنده است. بخش عظیم کتاب به سوریه مربوط می‌شود و این خاطر وجود خانم ردایی در سوریه است. چیزی که من می‌خواستم از زندگی ایشان به قلم دربیاورم، جزئیات زندگی ایشان است. مهدیان خاطرنشان کرد: از صفحه ۱۹ کتاب، معارفه‌ها شروع می‌شود. هر کدام از شخصیت‌ها با توجه به موقعیت گذشته‌ای که داشته معرفی می‌شود. شما شهید نعمایی را یک فرد کاری و فعال و دارای خلاقیت می‌بینید. نویسنده کتاب درباره ویژگی اشتراکی هر دو شخصیت کتاب افزود: من سعی کردم سادگی و محبت را در هر دو شخصیت برجسته نشان دهم. یعنی انطور که درک و فهم کردم. این سادگی و محبت در کارها و رفتارهای روزمره‌شان به وضوح قابل مشاهده است.

علی الله‌سلیمی که به‌عنوان کارشناس و منتقد در این نشست حضور داشت درباره این کتاب اظهار داشت: نویسنده زاویه دیدی را انتخاب کرده است که به گذشته خانم ردایی برمی‌گردیم و شخصیت او را از دوران کودکی تا زمانی که همسرش به شهادت می‌رسد، مرور می‌کنیم. کتاب در واقع زندگی شهید است اما وقتی جلو می‌رویم می‌بینیم در حین اینکه زندگی خودش را تعریف می‌کند مدام نگاهش به مقطعی معطوف است که آن تحول و تکامل شخصیتی با حضور مهدی اتفاق افتاده است. به طوری که اگر مهدی وارد زندگی‌اش نمی‌شد این خانم شکل زندگی‌ش به گونه‌ی دیگری می‌شد.

وی خاطر نشان کرد: همیشه می‌گویند در گونه داستان اثری موفق است که وقتی نقطه شروع و پایان رو کنار هم بگذاریم یک تحولی صورت گرفته باشد. آدم اول با آدم پایان داستان یکی نباشد. خانم ردایی در این روایت یک دختر معمولی از خانواده نسبتاً پر جمعیت و متوسط به پایین است که ظاهرا قرار نیست اتفاق خاصی در آن بیفتد ولی در یک برهه‌ای از زندگی این آدم اتفاقی وارد زندگی او می‌شود و منجر به تحول او می شود.  

وی افزود: وقتی خواننده این کتاب را می‌خواند برایش سوال می‌شود که شهید نعمایی در چه محیطی بزرگ شده که هر جا می رود باعث تحول دیگران می‌شود. در سوریه هم بانی اتفاقات بزرگی می‌شود. ظاهرا این آدم هر جا می‌رود باعث بهروزی است. چون با زاویه دیدی که نویسنده انتخاب کرده است نمی شود وارد ذهن مهدی نعمایی شد. البته باید به نویسنده حق داد. شاید لازم بود برای پرداختن به زندگی مهدی نعمایی فصل یا کتاب دیگری را نوشته می‌شد. این شکل روایی که خانم مهدیان انتخاب کرده اجازه ورود به ذهن مهدی را نمی‌دهد و فقط وارد ذهن خانم ردایی می‌شویم و با آن هم ذات پنداری می‌کنیم.

سلیمی تصریح کرد: من خودم وقتی کتاب را خواندم گفتم این آقای نعمایی کیست؟ انگار کتاب ما را رهنمون می‌کند که برویم جستجو کنیم که مهدی نغمایی کیست؟ خیلی چیزها هست که در کتاب تازگی دارد. من احساس می کردم زندگی مهدی خیلی عادی به معنی روزمره نبوده است. دغدغه‌هایش از جنسی بوده است که کمتر کسی آن را دارد. این زن نگاهش را از کسی وام گرفته است که الان در دسترس نیست و ما را کنجکاور می کند که برویم درباره مهدی نغمایی بخوانیم.

افروز مهدیان در پاسخ به این سئوال که چرا از جریان فرایند تحول خانم ردایی قرار می گیریم اما از زندگی شهید نعمایی اطلاعات زیادی نمی خوانیم گفت: این مسئله هدفمند نبوده است بلکه به دلیل این است که از بستر کودکی‌اش اطلاعاتی نداشتیم. همسرش هم در جریان نبود و در کل در صحبت کردن از شهید خیلی احتیاط می‌کرد. از خودش خیلی راحت حرف می‌زد ولی از مهدی خیلی با احتیاط حرف می‌زد. حتی از کنش‌های عادی خیلی به احتیاط صحبت می‌کرد. من هم خیلی کنکاش نکردم چون خودش برایم پر رنگ شده بود.

مهدیان با بررسی دید شهید نعمایی گفت: دید شهید نعمایی اینگونه بود که هرکس به آن مهارتی یاد می‌داد، او خودش را مدیون آن شخص می‌دانست. وقتی استرالیا فراخوان برای کسانی که می‌توانستند در زیر آب جوشکاری کنند زد، شهید مهدی نعمایی از این مهارت برخوردار بود. اما در مقابل چشم بر امکانات و مزایای آن بست و به مهارتش در ایران و انقلاب بیشتر تلاش کرد. در پایان افروز مهدیان روایت «پله‌ها تمام نمی‌شدند» را دارای پیرنگ معرفی کرد و گفت: پیرنگ اصلی این روایت معرفی الگو مناسب برای جامعه امروزی است. الگویی که به راحتی دست‌یافتنی است. یعنی مخاطب به راحتی می‌تواند این مسئله را حس کند و دیگر این الگو را برای خود دور از ذهن نمی‌داند. ما وقتی می‌بینیم که مخاطب الگوی معرفی شده را دور از ذهن می‌داند، دیگر نمی‌تواند با آن ارتباط بگیرد و ناامید می‌شود و خودش را از آن جایگاه دور می‌بیند.